لورنس عربستان و ....ایران،افغانستان،کردستان
توماس ادوارد لورنس (به انگلیسی: Thomas Edward Lawrence) (۱۶ اوت ۱۸۸۸ - ۱۹ مه ۱۹۳۵) طی جنگ جهانی اول به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار میکرد. حجاز در آن زمان تحت تسلط ترکهای عثمانی بود. ترکیه در جنگ جهانی اول متحد آلمان بود و به همین دلیل دشمن انگلستان محسوب میشد.
در این دوران پادشاهی و امارت حجاز در دست شریف حسین بود و سرهنگ «لورنس» نماینده دولت انگلیس در دربار وی بود.
در عربستان، لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه میکرد و نه تنها زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود، بلکه لهجههای قبایل مختلف را هم آموخت. او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور میکرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد.
در مشاهدات لورنس به نکات جالبی در فرهنگ عرب اشاره شدهاست.
آن چه از نظر می گذرد زندگی لورنس عربستان عامل محوری استعمار پیر انگلستان در فروپاشی امپراطوری عثمانی، تبدیل کننده کشورهای عربی به مستعمره انگلیس و زمینه ساز شکل گیری دولت غاصب صهیونیستی در آغاز قرن بیستم است.
این فرد که در کودتای افغانستان هم نقشی محوری داشته است از چهره های مرموز تاریخ است.
این مطلب بیانگر اهداف استعماری قدرت های بیگانه در نفوذ افراد و شیوه ها و شگردهای آنان در بسترسازی برای فروپاشی ملل مسلمان است.
چهارسال به آغاز جنگ جهانی اول مانده بود. آلمان راه آهن بین برلن تا بغداد را ساخت و مهندسان آلمانی نیز، برحسب تصادف در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند. در این هنگام لورنس جوان به تعمیق شناخت خود زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود. وانگهی فقط زندگی در میان اعراب را دوست می داشت. مانند آنان لباس می پوشید، مانند آنان می خوابید و غذا می خورد. افزون برآن، برجسم ضعیف و شکننده خود انضباط سنگینی را تحمیل می کرد. درست مانند مرتاضان زندگی می کرد. با یک راهزن قدیمی رابطه برقرار کرد و همراه با او، پای برهنه و با لباس بادیه نشینان(جلابه) صحراها را طی کرد و به گوشه و کنار آن آشنایی یافت.
در آنجا، یعنی در دل صحرای سوریه بود که طی این عملیات مرموز، لورنس با یک خرکچی جوان پانزده ساله ای به نام صاحون آشنا شد. صاحون همان کسی است که بعدها ضمن نبرد به هلاکت رسید.
لورنس هنگامی که راهزن و خرکچی جوان را با خود به انگلستان برد در آنجا جنجال غریبی برپا کرد. در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربی ظاهر شد و از واکنش جامعه متمدن بریتانیا سخت به وجد آمد.
در سال 1913 دوباره به سوی شرق روان شد و در 1914 قهرمان ما به علت قد کوتاه خود از واحد ارتشی که درآن خدمت می کرد اخراج گردید و با درجه ستوان سومی در واحد جغرافیای ارتش به کار گماشته شد. اما دیری نگذشت که شناخت او از جهان عرب موجب گردید که در سرویس های اطلاعاتی ستاد ارتش انگلیس در قاهره به کار گرفته شود. از این تاریخ، لورنس از کلیه وسایل استفاده کرد تا اندیشه ای را که گرامی می داشت و برای شخص او اهمیت فوق العاده ای یافته بود، حاکم گرداند. بر آن سر بود که قبایل بدوی یعنی سلاطین صحراها را از خواب بیدار کند تا اینان استقلال خود را از سیطره ترکها بدست آورند. البته دولت انگلستان با او کاملاً موافق بود، ولی به علل دیگر، یعنی تسلط برجاده های منتهی به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در این منطقه.
ماجرای واقعی جنگجویی لورنس و موفقیت هایی که بدست آورد به علل آن ملقب به لورنس عربستان گردید در این دوره آغاز گردید. لورنس بی اعتنا به گرسنگی و تشنگی و بدون کوچکترین توجهی به خطر مرگ دایمی که از سوی دسته های چپاولگر او را تهدید می کرد، یعنی خیلی پیش از مائو، جیاپ و کاسترو، روشها و استراتژدی های جنگ های پارتیزانی را پایه گذاشت. بر این روال، دسته هایی از جنگجویان مقاوم و جسور که این سرزمین را به نیکی می شناختند توانستند از عهده ارتش مشکل و مدرن ترکها برآیند. لورنس از این به بعد روز به روز به نحو فزاینده ای جانب اعراب را گرفت. از اینکه شورش به صورت بازآفرینی و رهایی اعراب تغییر شکل یابد، موضوع شخصی او شد و با زندگی خصوصی او پیوند خورد، بدینسان احساس می کرد که وارد تاریخ خواهد شد.
امروز کلیه کارشناسان با این جهش انقلابی لورنس که از صورت عامل سیاسی کشور خود بیرون آمد و به چهره قهرمان ناسیونالیستی عرب تبدیل شد، موافقت دارند. ولی در پایان جنگ با کمال شگفتی ملاحظه کرد که اعراب از زیر سلطه یکی به در آمده و تحت تسلط دیگری درآمده اند. انگلستان عراق و فلسطین و اردن را به تحت الحمایگی خود در آورده و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافته است. در حالی که لورنس به اعراب وعده استقلال داده بود و در این زمینه شخصا متعهد شده بود. ولی با این همه افکار خود را به کناری ننهاد. چرچیل که در این زمان به عنوان وزیرممالک مستعمره منصوب شده بود او را مشاور خود کرد و این دو نفر نسبت به یکدیگر احساس ستایش متقابل پیدا کردند. در این هنگام، لورنس عربستان دارای وجهه مردمی فوق العاده ای در لندن بود و موفقیت های او وارد افسانه ها شده بود. معذلک، از این وجهه استفاده ای نکرد. از روحیات انسانی بدش آمد و ناگهان به اشتغالات بیهوده و پوچ سیاسی، دروغ ها و تظاهرات آن پشت کرد و وارد راه دیگری شد. یعنی این فرد ماجراجو نویسنده بزرگی نیز از آب درآمد.
در سن سی و چهارسالگی در چندین نوع زندگی مختلف توفیق یافته بود و نردبان ترقی سیاسی در برابر او خودنمایی می کرد. در این هنگام بود که توماس ادوارد لورنس تصمیم شگفت آور گرفت.
به منظور فرار از این گونه امور بی معنی و پوچ و برای اینکه مبادا در اقیانوسی از پوچی ها فرود رود در نیروی هوایی انگلستان با نامی مجهول به عنوان سرباز عادی استخدام شد. او را به انبار اوکسبریج فرستادند تا زمین را جارو کند. ظرف بشوید، سیب زمینی پوست بکند و توالت ها را پاک نماید. به چندین از دوستان شگفت زده خود گفت: هدفی که از این کار تعقیب می کنم برای آن است که تا نخوت شخصی خود را بشکنم. ولی آخرالامر شایعه ای بر سر زبانها افتاده که سرباز رس کسی جز سرهنگ لورنس عربستان نیست. در نتیجه نیروی هوایی امپراطوری او را به زندگی غیرنظامی بازگرداند.
ولی این امر قهرمان ما را از هدف باز نداشت. سرسختی به خرج د اد و در سال 1923 دوباره با نام جعلی دیگر ولی این بار در نیروی موتوریزه کار گرفت. نام خود را شاو گذاشت. بدون اینکه خم به ابرو بیاورد کلیه رنج ها وتعب ها دشوار تمرین «آبی ها» را تحمل کرد. در سال 1925 بالاخره موفق شد که دوباره وارد نیروی هوایی امپراطوری شود و نام مجعول شاو را برای خود نگهدارد. او را به هاراچی فرستادند. در این هنگام، پادشاه افغانستان به وسیله کودتایی (برحسب تصادف!) از سلطنت خلع شد و یک روزنامه نگار آمریکایی جای پای لورنس را در آنجا یافت و در یکی از مقالات خود نوشت: با آنکه سرباز درجه دومی است، ولی ممکن است در این قضیه دخالت داشته باشد.
بهت و حیرت همه جا را فراگرفت. لورنس به انگلستان فراخوانده شد و این بار برای همیشه از خدمت مرخص شد.
در سن چهل و هفت سالگی به عنوان خلبان مکانیسین دیده شد که خورجین نظامی را بر پشت خود بسته و دوچرخه اش را آماده حرکت می کند، ولی دیری نگذشت که دوچرخه خود را با یک موتور عوض کرد، بی آنکه بتواند یورش نظامی ببرد یا از قلاح مستحکم بالا رود، یا صحراها را طی کند یا دست به تحریکات بزند. هرچه می خواست گفته و نوشته بود و یکی از مهم ترین آثار این قرن را پدید آورده بود. حال چه چیزی برایش مانده بود؟ فقط سرعت!
روستاییان منطقه مورتون با وحشت دیدند که سروکله این فرد ناشناس بنام شاو پیدا می شد و قوانین تعادل بروی جاده کوچک آنها را نادیده می گرفت. فکر می کردن بی تردید دیوانه است.
منبع:ویکی پدیا
ادامه نوشته
در این دوران پادشاهی و امارت حجاز در دست شریف حسین بود و سرهنگ «لورنس» نماینده دولت انگلیس در دربار وی بود.
در عربستان، لورنس فرهنگ اعراب را مطالعه میکرد و نه تنها زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود، بلکه لهجههای قبایل مختلف را هم آموخت. او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور میکرد و به همین دلیل هم لقب لورنس عربستان به او داده شد.
در مشاهدات لورنس به نکات جالبی در فرهنگ عرب اشاره شدهاست.
آن چه از نظر می گذرد زندگی لورنس عربستان عامل محوری استعمار پیر انگلستان در فروپاشی امپراطوری عثمانی، تبدیل کننده کشورهای عربی به مستعمره انگلیس و زمینه ساز شکل گیری دولت غاصب صهیونیستی در آغاز قرن بیستم است.
این فرد که در کودتای افغانستان هم نقشی محوری داشته است از چهره های مرموز تاریخ است.
این مطلب بیانگر اهداف استعماری قدرت های بیگانه در نفوذ افراد و شیوه ها و شگردهای آنان در بسترسازی برای فروپاشی ملل مسلمان است.
چهارسال به آغاز جنگ جهانی اول مانده بود. آلمان راه آهن بین برلن تا بغداد را ساخت و مهندسان آلمانی نیز، برحسب تصادف در اطراف رودخانه فرات گرد آمده بودند. در این هنگام لورنس جوان به تعمیق شناخت خود زبان و آداب و رسوم دوستان عرب خود پرداخته بود. وانگهی فقط زندگی در میان اعراب را دوست می داشت. مانند آنان لباس می پوشید، مانند آنان می خوابید و غذا می خورد. افزون برآن، برجسم ضعیف و شکننده خود انضباط سنگینی را تحمیل می کرد. درست مانند مرتاضان زندگی می کرد. با یک راهزن قدیمی رابطه برقرار کرد و همراه با او، پای برهنه و با لباس بادیه نشینان(جلابه) صحراها را طی کرد و به گوشه و کنار آن آشنایی یافت.
در آنجا، یعنی در دل صحرای سوریه بود که طی این عملیات مرموز، لورنس با یک خرکچی جوان پانزده ساله ای به نام صاحون آشنا شد. صاحون همان کسی است که بعدها ضمن نبرد به هلاکت رسید.
لورنس هنگامی که راهزن و خرکچی جوان را با خود به انگلستان برد در آنجا جنجال غریبی برپا کرد. در لندن همراه با دو دوست عرب خود و با لباس عربی ظاهر شد و از واکنش جامعه متمدن بریتانیا سخت به وجد آمد.
در سال 1913 دوباره به سوی شرق روان شد و در 1914 قهرمان ما به علت قد کوتاه خود از واحد ارتشی که درآن خدمت می کرد اخراج گردید و با درجه ستوان سومی در واحد جغرافیای ارتش به کار گماشته شد. اما دیری نگذشت که شناخت او از جهان عرب موجب گردید که در سرویس های اطلاعاتی ستاد ارتش انگلیس در قاهره به کار گرفته شود. از این تاریخ، لورنس از کلیه وسایل استفاده کرد تا اندیشه ای را که گرامی می داشت و برای شخص او اهمیت فوق العاده ای یافته بود، حاکم گرداند. بر آن سر بود که قبایل بدوی یعنی سلاطین صحراها را از خواب بیدار کند تا اینان استقلال خود را از سیطره ترکها بدست آورند. البته دولت انگلستان با او کاملاً موافق بود، ولی به علل دیگر، یعنی تسلط برجاده های منتهی به هندوستان و مقابله با نفوذ فرانسه در این منطقه.
ماجرای واقعی جنگجویی لورنس و موفقیت هایی که بدست آورد به علل آن ملقب به لورنس عربستان گردید در این دوره آغاز گردید. لورنس بی اعتنا به گرسنگی و تشنگی و بدون کوچکترین توجهی به خطر مرگ دایمی که از سوی دسته های چپاولگر او را تهدید می کرد، یعنی خیلی پیش از مائو، جیاپ و کاسترو، روشها و استراتژدی های جنگ های پارتیزانی را پایه گذاشت. بر این روال، دسته هایی از جنگجویان مقاوم و جسور که این سرزمین را به نیکی می شناختند توانستند از عهده ارتش مشکل و مدرن ترکها برآیند. لورنس از این به بعد روز به روز به نحو فزاینده ای جانب اعراب را گرفت. از اینکه شورش به صورت بازآفرینی و رهایی اعراب تغییر شکل یابد، موضوع شخصی او شد و با زندگی خصوصی او پیوند خورد، بدینسان احساس می کرد که وارد تاریخ خواهد شد.
امروز کلیه کارشناسان با این جهش انقلابی لورنس که از صورت عامل سیاسی کشور خود بیرون آمد و به چهره قهرمان ناسیونالیستی عرب تبدیل شد، موافقت دارند. ولی در پایان جنگ با کمال شگفتی ملاحظه کرد که اعراب از زیر سلطه یکی به در آمده و تحت تسلط دیگری درآمده اند. انگلستان عراق و فلسطین و اردن را به تحت الحمایگی خود در آورده و فرانسه نیز بر لبنان و سوریه تسلط یافته است. در حالی که لورنس به اعراب وعده استقلال داده بود و در این زمینه شخصا متعهد شده بود. ولی با این همه افکار خود را به کناری ننهاد. چرچیل که در این زمان به عنوان وزیرممالک مستعمره منصوب شده بود او را مشاور خود کرد و این دو نفر نسبت به یکدیگر احساس ستایش متقابل پیدا کردند. در این هنگام، لورنس عربستان دارای وجهه مردمی فوق العاده ای در لندن بود و موفقیت های او وارد افسانه ها شده بود. معذلک، از این وجهه استفاده ای نکرد. از روحیات انسانی بدش آمد و ناگهان به اشتغالات بیهوده و پوچ سیاسی، دروغ ها و تظاهرات آن پشت کرد و وارد راه دیگری شد. یعنی این فرد ماجراجو نویسنده بزرگی نیز از آب درآمد.
در سن سی و چهارسالگی در چندین نوع زندگی مختلف توفیق یافته بود و نردبان ترقی سیاسی در برابر او خودنمایی می کرد. در این هنگام بود که توماس ادوارد لورنس تصمیم شگفت آور گرفت.
به منظور فرار از این گونه امور بی معنی و پوچ و برای اینکه مبادا در اقیانوسی از پوچی ها فرود رود در نیروی هوایی انگلستان با نامی مجهول به عنوان سرباز عادی استخدام شد. او را به انبار اوکسبریج فرستادند تا زمین را جارو کند. ظرف بشوید، سیب زمینی پوست بکند و توالت ها را پاک نماید. به چندین از دوستان شگفت زده خود گفت: هدفی که از این کار تعقیب می کنم برای آن است که تا نخوت شخصی خود را بشکنم. ولی آخرالامر شایعه ای بر سر زبانها افتاده که سرباز رس کسی جز سرهنگ لورنس عربستان نیست. در نتیجه نیروی هوایی امپراطوری او را به زندگی غیرنظامی بازگرداند.
ولی این امر قهرمان ما را از هدف باز نداشت. سرسختی به خرج د اد و در سال 1923 دوباره با نام جعلی دیگر ولی این بار در نیروی موتوریزه کار گرفت. نام خود را شاو گذاشت. بدون اینکه خم به ابرو بیاورد کلیه رنج ها وتعب ها دشوار تمرین «آبی ها» را تحمل کرد. در سال 1925 بالاخره موفق شد که دوباره وارد نیروی هوایی امپراطوری شود و نام مجعول شاو را برای خود نگهدارد. او را به هاراچی فرستادند. در این هنگام، پادشاه افغانستان به وسیله کودتایی (برحسب تصادف!) از سلطنت خلع شد و یک روزنامه نگار آمریکایی جای پای لورنس را در آنجا یافت و در یکی از مقالات خود نوشت: با آنکه سرباز درجه دومی است، ولی ممکن است در این قضیه دخالت داشته باشد.
بهت و حیرت همه جا را فراگرفت. لورنس به انگلستان فراخوانده شد و این بار برای همیشه از خدمت مرخص شد.
در سن چهل و هفت سالگی به عنوان خلبان مکانیسین دیده شد که خورجین نظامی را بر پشت خود بسته و دوچرخه اش را آماده حرکت می کند، ولی دیری نگذشت که دوچرخه خود را با یک موتور عوض کرد، بی آنکه بتواند یورش نظامی ببرد یا از قلاح مستحکم بالا رود، یا صحراها را طی کند یا دست به تحریکات بزند. هرچه می خواست گفته و نوشته بود و یکی از مهم ترین آثار این قرن را پدید آورده بود. حال چه چیزی برایش مانده بود؟ فقط سرعت!
روستاییان منطقه مورتون با وحشت دیدند که سروکله این فرد ناشناس بنام شاو پیدا می شد و قوانین تعادل بروی جاده کوچک آنها را نادیده می گرفت. فکر می کردن بی تردید دیوانه است.
منبع:ویکی پدیا
در پیشگاه حقیقت، رنه ویکتور پیل ـ ژان پیرامبروهوریس، ترجمه دکترابوالفضل قاضی، ص 177 الی 184.

دانلود متن فرار لورنس از ایران و علت مرگ در ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت توسط مجید غفوری
در این مجموعه بیش از 1000مطلب علمی،سلامت،ورزشی،تغذیه،رایانه،... برای علاقه مندان ارائه شده است.